ما همان چیزی هستیم که باور داریم
روزی مرد کشاورزی در حال بازدید از مزرعه اش بود.او به همه جا سر میزد که مطمعن شود همه چیزرو به راه است و درختان به خوبی آبیاری شده و کود لازم دریافت کرده اند در همین حال متجوجه عقابی شد که برای لانه سازی بر روی درخت غظیم چنار باغ بود .چندهفته بعد که کشاورز در باغ مشغول کار بود متوجه جسد بی جان عقاب در زیر درخت شد .کسی او را تیر زده و کشته بود .کشاورز از دیدن عقاب مرده متاثر شد . ولی دوست داشت لانه عقاب را ببیند . از این رو بالای درخت بزرگ چنار رفته و خودش را به لانه عقاب رساند . در آنجا متوجه شد که غقاب جوان و در حال تخم گذاری بوده و یک تخم در لانه گذاشته است .کشاورز تخم را برداشت و به منزل برد و در زیر مرغ خانگی خودش در کنار دیگر تخم مرغ ها گذاشت مرغ مادر روی تخم نشست وپس از مدتی جوجه ها سر از تخم در آوردند و به دنبال مادر در جستجوی دانه و غذا در باغچه و حیاط خانه به گردش پرداختند .جوجه عقاب نیز با اینکه از تفاوت در رنگ وشکل خود با دیگر جوجه ها کم وبیش با خبر بود اما به دلیل زیستن و بودن در میط جوجه ها عادات – رفتار و کردار آنان را تقلید و سبک زندگی زندگی مرغان خانگی را تجربه و تمرین میکرد . تا اینکه یکرویز سایه پرنده عظیمی با جوجه هایش بر محیط زندگی جوجه ها افتاد و مرغ مادر و دیگر مرغ و خروسها از ترس و وحشت به جایی پناه میبرند . جوجه عقاب حیران از عظمت پرنده بزرگ و ترس دیگر مرغ و خروسها به آسمان خیره میشود پرنده بزرگ تا چشمش به جوجه عقاب می افتد فرود می آید ودر کنار جوجه عقاب مینشیند و میپرسد اینجا چکار میکنی ؟جوجه عقاب میگوید که با مادر و خواهر و بردارهایم به دنبال غذا و گردش بیرون آمده ایم و با نگاه کردن به سمت مرغ مادر کخ در گوشه ای مخفی شده بود او را به عقاب نشان داد. عقاب میگوید اینکه یک مرغ خانگی است.او نمیتواند مادرتوباشد جوجه عقاب میگوید نه او مادرم است و آنها هم خواهر و برادران . پرنده بزرگ توضیح میدهد که هیچ به شکل و شمایل خودت وآنها توجه کرده ای ؟نوک ومنقارت – بالهایت -پنجه هایت و پاهایت.آیا شباهتی بین منقار تو و مرغ وجود دارد ؟پنجه هایت و بالهایت چطور ؟پرنده بزرگ بالش را باز کرد و به جوجه عقاب گفت به بال بزرگ من که باعث میشود بتوانم در اوج آسمان پرواز کنم نگاه کن. حالا بال خودت را باز کن و ببین به بال من شبیه تر است یا به بال مرغ؟ مرغ نمیتواند پرواز کند ولی اگر تو بخواهی میتوانی.تو یک جوجه عقابی از جنس من جای تو در باغچه و کوچه و حیاط کوچک خانه ها نیست . جای تودراوج آسمانها و شاخه های درختان عظیم و در قله کوههای سر به فلک کشیده است. جوجه عقاب گفت :ولی نمیتوانم پرواز کنم. پرنده عظیم گفت:تو میتوانی پرواز کنی . تو – توان – استعدادو امکان پرواز داری ولی پرواز کردن نمیدانی چون هیچگاه فکر نمیکرده ای که بتوانی یا بخواهی پرواز کنی . تو یک عمر در محیط خانگی و با جوجه ها و مرغ و خروسها بزرگ شده ای و این باور را در درون خودت پرورش داده ای و پذیرفته ای که مرغ خانگی هستی. اگر باورت را تغییر دهی و به آنچه واقعا هستی فکر کنی و بخواهی خودت را کشف کنی آنگاه میتوانی ازتوان و استعدادپروازت استفاده کنی.پرنده بزرگ این را گفت و به سوی آسمان پرواز کرد.
جوجه عقاب با دریافت اطلاعلات جدید به فکر فرو رفت.نمیتوانست آنها را باورکندو با شک و دلهره به بالها و پنجه هایش نگاه کرد.به مرغ مادر و دیگر جوجه ها نگاه کرد وبیشتربه حرفهای عقاب بزرگ اندیشید.کم کم به این نتیجه رسید که گفته های عقاب بزرگ را آزمایش کند. خودرابه پشت بام منزل رساندو از آنجا خود را به قصد پرواز پرتاب کرد و بالهایش راگشود.در کمال اظطرای و ترس احساس کرد که بالهایش او را درآسمان نگاه داشته اند وحالا میتواند پروازکند.دیگر او جهان پیرامونش را به گونه ای دیگر تجربه میکرد .
جوجه عقاب حالا حق انتخاب داشت و میتوانست انتخاب کند که در میان جوجه ها رشدکند و بزرگ شود و در باغچه به دنبال غذا بگردد و همانجا نیز مانند یک مرغ خانگی بمیرد و یا میتوانستبالهایش را بگستراند و با عظمت در آسمان به پرواز درآید و کشتزارها و باغها و منازل زیبا رازیرپربگیرد و در اوج باشد .
برگرفته از کتاب ارزشمند قصه درمانی استاد فرهیخته و بزرگوار : دکتر علی صاحبی0