چرا در روابط نافرجام میمانیم؟
بعضی از ما سالها در رابطههای بیسرانجام گیر میکنیم که انگار خودمان میدانیم قرار نیست تغییری رخ دهد.
گاهی آنقدر منتظرِ تغییر میمانیم که جوانیمان، که هدفهایمان و حتی سلامتیمان را از دست میدهیم.
در درون هر کدام از مایی که منتظر هستیم چیزی در رابطهمان با فرد مقابلمان تغییر کند، کودکی غمگین، چشم انتظارِ تغییر رفتاری در پدر و مادرش زندگی میکند. کودکی که نگرانِ رابطهی پدر و مادرش است. کودکی که هنوز منتظر است فردا صبح معجزهای رخ دهد و دردی از رابطهی پدر و مادرش حذف شود و یا رفتاری در آنها تغییر کند.
اگر سالهاست در رابطهای بیسرانجام و دردناک گیر کرده اید شبی به ملاقات خودتان بروید. به چشمهایتان در آیینه نگاه کنید. آن کودکِ منتظر هنوز همان چشمها را دارد اگر با دقت به خودتان نگاه کنید، پیدایش میکنید. جایی در درون چشمهایتان، دردهایی عمیق از آنچه بر شما گذشته وجود دارد. گاهی ما نمیدانیم که همان دردهای درک نشدهی ما، کنترلِ اکنونِ رابطههایمان را در دست میگیرند و اگر بتوانیم کمی به خودمان نزدیک شویم، دردها کم میشوند و کنترلِ بعضی از تصمیمها و رفتارها به دست بخشِ هشیار و آگاهمان میافتد.
به چشمهایتان نگاه کنید و ببینید آیا هنوز منتظرید چیزی تغییر کند؟ آیا هنوز پدر و مادر را در نقشِ پدر و مادر میخواهید و از آنها توقع دارید که پدر مادری کنند؟
اگر جوابتان مثبت است به خودتان در اکنونتان نگاه کنید. آیا سالها در انتظار برگشتِ کسی هستید؟ آیا سالهاست که منتظرید رفتاری در یارتان یا دوستتان تغییر کند؟ آیا منتظر آمدنِ شخصی رویایی هستید و نتوانسته اید رابطههای صمیمانهی عمیقی را تجربه کنید؟
اگر جواب باز هم مثبت است احتیاج دارید کمی مکث کنید و به خودتان برای رد شدن از دردهای گذشتهتان کمک کنید.
به خودتان نگاه کنید و به آن کودک همیشه منتظر بگویید: “من درکت میکنم. مسیر سختی را آمدهای اما از امشب من کنارت میمانم و با هم میتوانیم با تغییر نیافتنی بودنِ گذشته کنار بیاییم و دوباره در انتظاری بیسرانجام قرار نگیریم. اکنون من آنقدر بالغ و بزرگ هستم که میتوانم رابطهای فارغ از نقشها با پدر و مادرم داشته باشم و قادرم با واقعیتها رو به رو شوم و با انتظار دردها را طولانیتر نکنم.
مونا خاکشور
روانشناس بالینی